فیلیپ ک دیک: نویسندهای که شاهد آینده بود
بیش از چهل سال پس از مرگ فیلیپ ک دیک، نویسنده علمی تخیلی، که داستانهایش الهامبخش فیلمهایی مانند بلید رانر و گزارش اقلیت بوده است، آدام اسکاول بررسی میکند که آثار این نویسنده چقدر پیشبینانه و پیشگویانه بوده است.
در بخش بازرسی گذرنامه هستم. میتوانم صورتم را روی صفحه نمایش ببینم. فناوری مرا به جا میآورد و به من اجازه عبور میدهد. کدهایی را اسکن میکنم که وضعیت واکسیناسیون و نتایج آخرین آزمایش کووید را نشان میدهد. ماشینها دادههای مربوط به سلامتی و میکروبیولوژی من را ارزیابی میکنند.
در سرتاسر اتاق انتظار، مردم به صفحههای کوچک خیره شدهاند. عجیب است که بیشمار کسان سر دوربينشان را چرخاندهاند و از چهرهشان در زوایای مختلف عکس میگیرند، گویی فراموش کردهاند که چه شکلی هستند. لپتاپم را باز میکنم و همراه صفی میشوم تا اطلاعاتم را به شرکتی داده و وارد قلمرو دیجیتال شوم. تبلیغاتی متناسب با شخصیت من ظاهر میشوند. آنها مرا بهتر از خودم میشناسند.
اکنون سال ۲۰۲۲ است. و ۲۰۲۲ رمانی از فیلیپ ک دیک است.
نویسندگان داستانهای علمی-تخیلی اغلب نسبت به دیگران حس پیشبینی قویتری دارند. چه صحبت از تهدید حقوق زنان در آثار مارگارت اتوود باشد، چه دُژستانهای معماری و اجتماعی رمانهای جِیجی بالارد، چه دنیای پیشگوی اینترنت "ماشین میایستد" نوشته ا.م. فورستر (۱۹۰۹)، این ژانر مملو از نویسندگان پیشگویی است که با موضوعاتی سر و کار دارند که روز به روز برای ما آشناترند.
از ميان همه این نوع نویسندگان، کمتر کسی است که مثل فیلیپ ک ديک، نویسنده آمریکايی، که ۴۰ سال پیش در ۵۳ سالگی درگذشت، پيشبینیهایش از زمان داستان های واقعی بازاریابی داستان های واقعی بازاریابی ما تا این اندازه درست از آب در آمده باشد.
دیک در طی ۳۰ سال نويسندگی پربار، ۴۴ رمان و داستانهای کوتاه بیشماری تألیف کرد که اقتباسهایی از آنها روی پرده رفتند و داستانهای علمی تخیلی را از نو تعریف کردند - بهویژه فیلم "بلید رانر" اثر ریدلی اسکات (۱۹۸۲) که بر اساس داستان دیک، "آیا آدممصنوعیها رویای گوسفند برقی میبینند؟" بود و فیلم "یادآوری کامل" ساخته پل ورهوفن (۱۹۹۰) که داستان کوتاه او در سال ۱۹۶۶ "ما به جای شما به خاطر میسپاریمش" به عنوان منبع اصلی انتخاب شده بود. رمان "ساکن برج بلند" (۱۹۶۲) اثر دیک به یک سریال موفق آمازون تبدیل شده است.
مردی الهامبخش جهانهایی خيالپرور
پادکست چشمانداز بامدادی رادیو بیبیسی – دوشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیک صرفاً نویسنده تأثیرگذار داستانهای تخیلی عجیب نبود، بلکه در نوع خود انسانی نامتعارف بود. سلامت روانی او رو به وخامت بود، و خیالهایی میبافت که به ادعای خود او در تراز تجربههای فراطبیعی بودند و بسیاری از اینها در متن کارهای مبسوط خود او تنیده شدهاند.
رابطه او با واقعيت، رابطهای پرتلاطم و پارهپاره بود. در دهه ۱۹۷۰، این نویسنده شروع به تجربه دو خط زمانی موازی از زندگی خود کرد. در مصاحبهای به چارلز پلت گفته بود که در سال ۱۹۷۴ "يک ذهن متعالی خردمدار" به اندیشههای او هجوم برده بود. و او نامهای زیادی برای آن داشت، اما عمدتاً آن را واليس (VALIS) مینامید، که در زبان انگليسی مخفف Vast Active Living Intelligence System (سیستم هوش زنده فعال گسترده) بود. این مضمون، موضوع یکی از آثار نیمه خودزندگینگارانه اواخر عمر او شد که در رمان والیس در سال ۱۹۸۱، که اندکی پیش از مرگش منتشر شد.
خيالپردازیهای او چه طبی بوده باشند چه ماوراء طبیعی، یک چیز واضح است: دیک توانایی شگفتانگیزی در پیشگویی دنیای مدرن داشت.
استن نیکولز، نویسنده مشهور داستانهای علمی تخیلی و فانتزی، اظهار میکند که کار دیک پیشبینی است، زیرا آینده را از طریق زمان حال بررسی میکند.
نیکولز به بیبیسی میگوید: "داستانهای او فراگیر بودن اینترنت، واقعیت مجازی، نرمافزارهای تشخیص چهره، ماشینهای بدون راننده و چاپ سهبعدی را مطرح میکردند. این تصوری اشتباه است که هدف اصلی داستانهای علمی تخیلی، پیشبینی است؛ ميزان تحقق یافتن پیشبینی این ژانر در واقع از این نظر خیلی خوب نیست. داستانهای او، مانند همه بهترین داستانهای علمی تخیلی، واقعاً داستان های واقعی بازاریابی درباره آینده نبودند، بلکه درباره اینجا و اکنون بودند." در واقع، گنجاندن جنبههای روزمره آمریکای پس از جنگ توسط دیک در آیندهاش به این معناست که جهانهای او به طرز سوررئالی برای ما آشناست.
منبع تصویر، Warner Bros
بلید رانر، بر اساس رمان دیک، آیا آدممصنوعیها رویای گوسفند برقی میبینند؟، ژانر علمی تخیلی را روی پرده سینما دوباره تعریف کرد
با این وجود، پيشبینی او از پیشرفتهای فناوری و اجتماعی خاص همچنان شگفتانگیز است. آنتونی پیک، نویسنده زندگینامه 'زندگی فیلیپ ک دیک: مردی که آینده را به یاد میآورد' (۲۰۱۳) میگوید: "او تصاویر علمی زیادی از نحوه عملکرد آینده داشت. به عنوان مثال، این تصور را داشت که شما قادر خواهید بود تبلیغات را مستقیماً به مردم منتقل کنید، و میتوانید آنها را به حدی خوب بشناسید که بتوانید آنها را دقیقاً مطابق با انتظاراتشان هدف بازاریابی قرار دهید. و این دقیقاً همان چیزی است که در دنیای آنلاین اتفاق می افتد."
پیک میتواند به بسیاری از داستانهای دیک اشاره کند، که معروفترین آنها در این زمینه، داستان ۱۹۵۶ "گزارش اقلیت" است که در سال ۲۰۰۲ استیون اسپیلبرگ اقتباسی از آن را به سینما آورد. اقتباسهای سینمایی اغلب بر ماهیت تهاجمی تبلیغات در آثار این نویسنده متمرکز شدهاند، اما او اين مضمون را با جزيیاتی بسیار بیشتر از یک پسزمينه زیباییشناسانه صرف (که روی پرده نشان داده میشود) بررسی میکند.
برای نمونه، در داستان کوتاه (Sales Pitch) در سال ۱۹۵۴، ایده تبلیغات تهاجمی و در عین حال شخصیشده تکاندهندهای در دستگاه عقلباختهای که دائماً خود را به قهرمان داستان عرضه میکند، به ثمر میرسد. از سوی دیگر، در رمان مانِسته در سال ۱۹۶۴، تبلیغات توسط موجودی مکانیکی داستان های واقعی بازاریابی شبیه مگس تجسم یافته است. همانطور که او در این رمان مینویسد، "تبلیغ تجاری، به اندازه مگس، به محض اینکه به زور موفق به ورود شد، شروع به پخش پیامش کرد. 'بگویید! آیا گاهی به خود نگفتهاید، شرط میبندم که بقیه در رستورانها میتوانند مرا ببینند!'. این معادل فیزیکی هرزنامه یا تبلیغات سفارشی داستان های واقعی بازاریابی است که در رسانههای اجتماعی ظاهر میشوند.
انديشههای سیاسی دیک
آثار دیک اغلب جنبه سیاسی نیز داشت. برای مثال، ساکن برج بلند، تاریخ متفاوتی را تصور میکند که در آن نازیها در جنگ جهانی دوم پیروز شدهاند. در آثار کمتر شناخته شدهای مانند چشمی در آسمان (۱۹۵۷) این سیاست بیشتر مربوط به همان دوره زمانی است. در این رمان، گروهی از مردم به لطف یک دستگاه معيوب شتابدهنده ذرات، در جهانهای مختلف و متفاوتی که هر فردی تخيل کرده است گیر میافتند.
این روایت به ویژه روی دنیایی متمرکز است که توسط یکی از اعضای کمونیست گروه رؤیاپردازی شده که به دلیل داشتن چنین عقایدی از آزمایشگاه اخراج شده است. پیچیدگی ماجرا اینجاست که این دنیایی که با گرایشهای افراطی مارکسیستی آشکار ساخته شده است، در واقع محصول رئیس امنیت آزمایشگاه است که او هم در خفا کمونیست است. این کتاب نشان داد که سیاست دیک را نمیتوان در توصیف سرراست چپ یا راست ساده کرد، زیرا او هم به شکار جادوگران به سبک مک کارتی آن دوره و هم به گرایشهای دینی کمونیسم حمله میکرد.
منبع تصویر، Amazon
ساکن برج بلند اثر دیک، که در آمازون به سریال تبدیل شد، تاریخ متفاوتی را تصوير میکند که در آن نازیها در جنگ جهانی دوم پیروز شدهاند
دیک کاملاً ضد حاکمیت بود: داستانهای او مقامات و داستان های واقعی بازاریابی شرکتها را دائماً در حال سوءاستفاده از قدرت نشان میدهد، بهویژه وقتی صحبت از نظارت به میان میآید. جهانهای او به شدت کالایی سازی شده بوده و شهروندان آن معتاد به مادیگرایی هستند، در حالی که سلبریتیها، رسانهها و سیاست با هم ترکیب میشوند تا سناریوهای کابوس مانند و اقتدارگرایانه ایجاد کنند که معمولاً با میزان سنگینی از فنسالاری و دیوانسالاری تکمیل میشوند.
این دیوانسالاری در آثار او به اشکال مختلف ظاهر شده است. در رمان سال ۱۹۷۴ او، "پلیس گفت اشکهایم را جاری کن" که در دژستانی در سال ۱۹۸۸ اتفاق میافتد، و در آن ایالات متحده دوباره زير نگين خودکامگی است ، یک خواننده و مجری تلویزیونی به نام جیسون تاورنر از خواب بیدار میشود و خود را در دنیایی میيابد که ناگهان دیگر در آن معروف نیست و و مدارک بیشماری را که برای جلوگیری از دستگیری و فرستادن به اردوگاه کار اجباری به کار میآيند، در اختیار ندارد.
تاورنر ممکن است برای عبور از حفاظها و بازرسیهای ابتدايی در رمان "اشکهایم را جاری کن" تقلا کند، اما دیگر شخصیتهای دیک برای انجام ابتداییترین کارها، حتی در خانههای خود مشکل دارند. در رمان یوبیک در سال ۱۹۶۹، شخصیتی داریم که آخر کار با در آپارتماناش دعوا میکند، چون برای وارد شدن از طریق سیستم سکهای ورود، پول خرد ندارد. حتی وقتی میخواهد در آپارتمان را بشکند، در او را تهدید به شکایت میکند. هر جنبهای از تجربه زیسته در آثار دیک کالایی می شود، که حس و حالی بسيار تلخ دارد. دیک آینده پولی را میبیند که در آن امکانات رفاهی خانههای ما همگی به ارائه بلیط نیاز دارند، ولو امروز آن بلیط به جای پول خرد، اطلاعات شخصی باشد.
اگر توانایی دیک در پیشبینی آیندهای که ما اکنون بدیهی میگیریم را کنار بگذاریم، نگرانکنندهترین رؤیای او این بود که خود جهان در نهایت تبدیل به يک شبیهسازی میشود. دنیای واقعی دیک خودش یک واقعیت شکننده و پیچیده بود. در بسیاری از کتابهای بعدی او، تصور اينکه واقعيت خود پوشش و ظاهرسازیای بیش نیست مضمونی برجسته بود. پیک اشاره میکند:" دیک مدعی بود که ما در یک شبیهسازی زندگی میکنیم. ایلان ماسک به تازگی با پیش کشیدن عملاً همان فکر جنجالی به پا کرد."
رویاهای او هرچه که بودند، چه به باور خودش محصول اشکالات در این شبیهسازی داستان های واقعی بازاریابی و یا سلامت روانی رو به زوال او، یک چیز مسلم است: دنیایی که امروز در آن از آثار فیلیپ ک دیک تجلیل میشود، به آنچه که این منحصربهفردترین و استثناییترین نویسندگان تخیل میکرد، از همیشه نزدیکتر احساس میشود.
داستان سرایی برند شخصی مایکل جردن
داستان سرایی یا Storytelling یکی از ابزارهای مهم برندسازی و علی الخصوص پرسونال برندینگ است. داستان سرایی برند شخصی برای سلبریتی ها و افراد مشهور مثل بازیگران و ورزشکاران می تواند کمک شایانی به گسترش برند شخصی این افراد داشته باشد. زندگی داستان یک روایت زنده است. بخش بزرگی از داستان مایکل جردن به پایان رسیده بود. در آخرین سال از دوره حرفهای بسکتبال مایکل، نایک کفشهای بسکتبال جردن را طراحی کرد. به گفته خودش: « کفش های مدل ایر جردن بازتاب و جشن زندگی و کار من در طول دو دهه گذشتهاست اما همیشه برایم بیش از یک کفش بوده است.»
همچنین برای تینکر هتفیلد، طراح کفش نایک، این کفش بیش از یک کفش بود. نتیجه نهایی فرآیند خلاقانه تینکرز، عهدی برای قدرت داستانسرایی است. با نگاهی دقیقتر به وسط کفش های جردن نمادهای کوچکی دیده می شود که هر شمایل نشاندهنده یک داستان خاص در زندگی مایکل جردن است. در اینجا چند مثال آورده شدهاست:
- شمایل یک ماشین: در گذشته (نه فقط یک ماشین، یک شورلت مونت کارلو ۱۹۷۶): این همان ماشینی بود که مادر جوردانز، دلوریس جردن در زمان دبیرستان میراند. مایکلخاطراتی رفتن به همراه (دلوریس)برای کارش دارد که در (مونت کارلو)رفت و آمد میکند.
- شمایل یک جعبهابزار: این شمایل پدر جوردانز، جیمز جردن را نشان میدهد. جردن به تینکر هتفیلد گفت که پدرش تقریباً هر چیزی را در اطراف خانه تعمیر میکند.
- یک نماد از یک جفت چوگان گلف که با کلاه رانندگان اتوبوس همپوشانی دارد: مایکل خیلی به گلف اشتیاق دارد و بطور جداگانه یک جفت تاس طراحی شده است. هر وقت که مقابل مایکل بازی میکنید، بازنده باید گاری گلف را با یک کلاه راننده اتوبوس به این طرف و آن طرف ببرد.این داستانها یک راه زیبا برای خداحافظی با یک اسطوره است. داستانها همچنین یک ابزار روانشناختی بسیار قوی هستند. تاثیر ذهنی داستانها بسیار قدرتمندتر از وحشیترین حرکات مایکل در بازی است. در اینجا پنج روش برای تاثیر گذاری بر روانشناسی و رفتار مصرفکنندگان آورده شده است.
داستانها، مجریان عملکرد هستند
به نظر میرسد که داستان این کفش ها واقعیتی فراتر از یک سرگرمی است که در نمایش کفش های کتانی به اشتراک گذاشته شده است. طی مطالعات انجام شده بر روی گلف بازان، موضوعات تحقیقاتی به آنها ارائه شد و داستان اینکه کفش ها توسط نایکی یک نام تجاری ورزشی بی نام و نشان و کم بودجه ساخته شده بودند به آنها توضیح داده شد. قویترین برند تجاری که از همه پیشی گرفت نایکی بود و ستاره بسکتبال هم از او پیروی می کرد و داستان به جای خوبش رسید. البته طنز این بود که داستان بقیه هم همانطور بود فقط با یک برند متفاوت. وقتی بحث بر سر داستانها و عملکرد باشد، پای درک واقعیت در میان است.
داستانها تقویت کننده حافظه هستند
مکان دیگری که داستانها بر روانشناسی تاثیر میگذارند حافظه است. داستانها حافظه را با ارائه چارچوبی به مغز برای بخشبندی بهتر و به خاطر سپردن کمک و تقویت میکنند. برای مثال مطالعات کنترل شده دریافته اند که ارائه اخبار در قالب روایت، حافظه بینندگان را برای دریافت اطلاعات ارائهشده افزایش میدهد. فراتر از حقایق در برنامههای خبری، تمایل داریم که تجربیات خود را با محصولات و خدمات به شکل داستان به یاد آوریم. خوب است بدانید که خاطرات مورد علاقه ما در قالب داستان ذخیره می شوند!
داستانهایی که تصویر بزرگ را نمایش میدهند
همچنین داستانها کمک میکنند تا روحیه خوبی داشته باشیم. وقتی ما در حالت روحی مثبتی قرار داریم، مغز تمایل دارد چیزها را به صورت انتزاعی ببیند. ذهنیت انتزاعی نقاط را با افزایش توانایی مفهومی ما برای دیدن تصویر بزرگ به هم متصل می کند. همچنین به شیوه دیگری نیز عمل می کند. مشاهده تصویر بزرگ می تواند تاثیر مثبتی بر حال و هوای ما بگذارد و داستان ها روش بی نظیری برای ترسیم تصاویر بزرگتر هستند. داستان ها اطلاعات را سازماندهی کرده و یک داستان غیر قابل پیوند از واقعیت ها را به یک ایده منسجم و انسانی تبدیل می کنند. تحقیقات نشان می دهد که داستان درک انگیزه های افراد درگیر برای علت انجام کار و نتایج حاصله را آسانتر می کند.
داستانها به واقعیات کمک میکنند
محققان داستانهایی را کشف کردهاند که به حقایق کمک میکنند. واقعیتهایی که در داستانها سازمان دهی شدهاند نسبت به حقیقت محض بطور مطلوب تری درک میشوند. علاوه بر این، افراد از شنیدن شرح داستان تعطیلات به صورت خلاصه بیشتر از روایت تعطیلات مشابه در فهرستی از حقایق لذت میبرند. داستانها خیلی بیشتر از اطلاعات ساده قانع کننده هستند.
داستان ها کار را جلو می برند
در نهایت، داستانها منجر به عمل میشوند. محققان دریافتند که اعلامیههای خدمات عمومی مبتنی بر داستان، ابزارهای موثری در جذب افراد برای اهدای پول هستند. نکته جالب توجه در تحقیقات این بود که تاثیر این داستانها توسط اکسیتوسین هورمون درگیر در پیوند دو نفره، رفاقت و گرمی میانجی گری می کند. میزان پولی که افراد اهدا میکنند را می توان با میزان اندازهگیری اکسیتوسین تخمین زد. اکسیتوسین بیشتر معادل کمکهای بیشتر است. اعلامیه های خدمات عمومی در قالب داستان منجر به افزایش اکسی توسین می شود. به عبارت دیگر، مردم از لحاظ عاطفی تحت تاثیر داستانهایی قرار گرفتند که برای اهدای کمک بودند.
اما در نهایت اگر داستانی برای پخش شدن وجود نداشته نباشد، زندگی چه معنایی دارد؟ این برای مایکل جردن و هنوز برندها صادق است. شما چگونه میتوانید روایت برند خود را تقویت کنید؟
طراحی سایت و فروشگاه اینترنتی خود را با پرتال شروع کنید!
از شروع راه اندازی سایت و فروشگاه اینترنتی تا رسیدن به فروش بالا در کنارتان هستیم، 7 روز آینده را به صورت آزمایشی از پرتال استفاده کنید.
- 7 روز تست رایگان
- بدون نیاز به دانش فنی
- پشتیبانی دائم و رایگان
نقطۀ شروع کسب و کار اینترنتی شما
امروز پایگاه آنلاین خود را میسازید، فردا طعم موفقیت آنلاین را میچشید
ساخت فروشگاه
تجربه فروش اینترنتی از این نقطه شروع میشود. همین حالا فروشگاه خود را طراحی کنید.
ساخت سایت
از این لحظه به بعد، در دنیای آنلاین حضور دارید. همین حالا وبسایت خود را طراحی کنید.
برای مشاوره رایگان با شماره 02191003383 داخلی 2 تماس بگیرید
لازم نیست نگران سایت یا فروشگاه خود باشید!
لازم نیست نگران سایت یا فروشگاه خود باشید!
قرار است تمرکز شما، فقط بر روی رشد و موفقیت کسب و کارتان باشد. به همین خاطر، ما تمام مسائل فنی را ساده کردهایم. هر فکری، با چند کلیک واقعی میشود.
فیلیپ ک دیک: نویسندهای که شاهد آینده بود
بیش از چهل سال پس از مرگ فیلیپ ک دیک، نویسنده علمی تخیلی، که داستانهایش الهامبخش فیلمهایی مانند بلید رانر و گزارش اقلیت بوده است، آدام اسکاول بررسی میکند که آثار این نویسنده چقدر پیشبینانه و پیشگویانه بوده است.
در بخش بازرسی گذرنامه هستم. میتوانم صورتم را روی صفحه نمایش ببینم. فناوری مرا به جا میآورد و به من اجازه عبور میدهد. کدهایی را اسکن میکنم که وضعیت واکسیناسیون و نتایج آخرین آزمایش کووید را نشان میدهد. ماشینها دادههای مربوط به سلامتی و میکروبیولوژی من را ارزیابی میکنند.
در سرتاسر اتاق انتظار، مردم به صفحههای کوچک خیره شدهاند. عجیب است که بیشمار کسان سر دوربينشان را چرخاندهاند و از چهرهشان در زوایای مختلف عکس میگیرند، گویی فراموش کردهاند که چه شکلی هستند. لپتاپم را باز میکنم و همراه صفی میشوم تا اطلاعاتم را به شرکتی داده و وارد قلمرو دیجیتال شوم. تبلیغاتی متناسب با شخصیت من ظاهر میشوند. آنها مرا بهتر از خودم میشناسند.
اکنون سال ۲۰۲۲ است. و ۲۰۲۲ رمانی از فیلیپ ک دیک است.
نویسندگان داستانهای علمی-تخیلی اغلب نسبت به دیگران حس پیشبینی قویتری دارند. چه صحبت از تهدید حقوق زنان در آثار مارگارت اتوود باشد، چه دُژستانهای معماری و اجتماعی رمانهای جِیجی بالارد، چه دنیای پیشگوی اینترنت "ماشین میایستد" نوشته ا.م. فورستر (۱۹۰۹)، این ژانر مملو از نویسندگان پیشگویی است که با موضوعاتی سر و کار دارند که روز به روز برای ما آشناترند.
از ميان همه این نوع نویسندگان، کمتر کسی است که مثل فیلیپ ک ديک، نویسنده آمریکايی، که ۴۰ سال پیش در ۵۳ سالگی درگذشت، پيشبینیهایش از زمان ما تا این اندازه درست از آب در آمده باشد.
دیک در طی ۳۰ سال نويسندگی پربار، ۴۴ رمان و داستانهای کوتاه بیشماری تألیف کرد که اقتباسهایی از آنها روی پرده رفتند و داستانهای علمی تخیلی را از نو تعریف کردند - بهویژه فیلم "بلید رانر" اثر ریدلی اسکات (۱۹۸۲) که بر اساس داستان دیک، "آیا آدممصنوعیها رویای گوسفند برقی میبینند؟" بود و فیلم "یادآوری کامل" ساخته پل ورهوفن (۱۹۹۰) که داستان کوتاه او در سال ۱۹۶۶ "ما به جای شما به خاطر میسپاریمش" به عنوان منبع اصلی انتخاب شده بود. رمان "ساکن برج بلند" (۱۹۶۲) اثر دیک به یک سریال موفق آمازون تبدیل شده است.
مردی الهامبخش جهانهایی خيالپرور
پادکست چشمانداز بامدادی رادیو بیبیسی – دوشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیک صرفاً نویسنده تأثیرگذار داستانهای تخیلی عجیب نبود، بلکه در نوع خود انسانی نامتعارف بود. سلامت روانی او رو به وخامت بود، و خیالهایی میبافت که به ادعای خود او در تراز تجربههای فراطبیعی بودند و بسیاری از اینها در متن کارهای مبسوط خود او تنیده شدهاند.
رابطه او با واقعيت، رابطهای پرتلاطم و پارهپاره بود. در دهه ۱۹۷۰، این نویسنده شروع به تجربه دو خط زمانی موازی از زندگی خود کرد. در مصاحبهای به چارلز پلت گفته بود که در سال ۱۹۷۴ "يک ذهن متعالی خردمدار" به اندیشههای او هجوم برده بود. و او نامهای زیادی برای آن داشت، اما عمدتاً آن را واليس (VALIS) مینامید، که در زبان انگليسی مخفف Vast Active Living Intelligence System (سیستم هوش زنده فعال گسترده) بود. این مضمون، موضوع یکی از آثار نیمه خودزندگینگارانه اواخر عمر او شد که در رمان والیس در سال ۱۹۸۱، که اندکی پیش از مرگش منتشر شد.
خيالپردازیهای او چه طبی بوده باشند چه ماوراء طبیعی، یک چیز واضح است: دیک توانایی شگفتانگیزی در پیشگویی دنیای مدرن داشت.
استن نیکولز، نویسنده مشهور داستانهای علمی تخیلی و فانتزی، اظهار میکند که کار دیک پیشبینی است، زیرا آینده را از طریق زمان حال بررسی میکند.
نیکولز به بیبیسی میگوید: "داستانهای او فراگیر بودن اینترنت، واقعیت مجازی، نرمافزارهای تشخیص چهره، ماشینهای بدون راننده و چاپ سهبعدی را مطرح میکردند. این تصوری اشتباه است که هدف اصلی داستانهای علمی تخیلی، پیشبینی است؛ ميزان تحقق یافتن پیشبینی این ژانر در واقع از این نظر خیلی خوب نیست. داستانهای او، مانند همه بهترین داستانهای علمی تخیلی، واقعاً درباره آینده نبودند، بلکه درباره اینجا و اکنون بودند." در واقع، گنجاندن جنبههای روزمره آمریکای پس از جنگ توسط دیک در آیندهاش به این معناست که جهانهای او به طرز سوررئالی برای ما آشناست.
منبع تصویر، Warner Bros
بلید رانر، بر اساس رمان دیک، آیا آدممصنوعیها رویای گوسفند برقی میبینند؟، ژانر علمی تخیلی را روی پرده سینما دوباره تعریف کرد
با این وجود، پيشبینی او از پیشرفتهای فناوری و اجتماعی خاص همچنان شگفتانگیز است. آنتونی پیک، نویسنده زندگینامه 'زندگی فیلیپ ک دیک: مردی که آینده را به یاد میآورد' (۲۰۱۳) میگوید: "او تصاویر علمی زیادی از نحوه عملکرد آینده داشت. به عنوان مثال، این تصور را داشت که شما قادر خواهید بود تبلیغات را مستقیماً به مردم منتقل کنید، و میتوانید آنها را به حدی خوب بشناسید که بتوانید آنها را دقیقاً مطابق با انتظاراتشان هدف بازاریابی قرار دهید. و این دقیقاً همان چیزی است که در دنیای آنلاین اتفاق می افتد."
پیک میتواند به بسیاری از داستانهای دیک اشاره کند، که معروفترین آنها در این زمینه، داستان ۱۹۵۶ "گزارش اقلیت" است که در سال ۲۰۰۲ استیون اسپیلبرگ اقتباسی از آن را به سینما آورد. اقتباسهای سینمایی اغلب بر ماهیت تهاجمی تبلیغات در آثار این نویسنده متمرکز شدهاند، اما او اين مضمون را با جزيیاتی بسیار بیشتر از یک پسزمينه زیباییشناسانه صرف (که روی پرده نشان داده میشود) بررسی میکند.
برای نمونه، در داستان کوتاه (Sales Pitch) در سال ۱۹۵۴، ایده تبلیغات تهاجمی و در عین حال شخصیشده تکاندهندهای در دستگاه عقلباختهای که دائماً خود را به قهرمان داستان عرضه میکند، به ثمر میرسد. از سوی دیگر، در رمان مانِسته در سال ۱۹۶۴، تبلیغات توسط موجودی مکانیکی شبیه مگس تجسم یافته است. همانطور که او در این رمان مینویسد، "تبلیغ تجاری، به اندازه مگس، به محض اینکه به زور موفق به ورود شد، شروع به پخش پیامش کرد. 'بگویید! آیا گاهی به خود نگفتهاید، شرط میبندم که بقیه در رستورانها میتوانند مرا ببینند!'. این معادل فیزیکی هرزنامه یا تبلیغات سفارشی است که در رسانههای اجتماعی ظاهر میشوند.
انديشههای سیاسی دیک
آثار دیک اغلب جنبه سیاسی نیز داشت. برای مثال، ساکن برج بلند، تاریخ متفاوتی را تصور میکند که در آن نازیها در جنگ جهانی داستان های واقعی بازاریابی دوم پیروز شدهاند. در آثار کمتر شناخته شدهای مانند چشمی در آسمان (۱۹۵۷) این سیاست بیشتر مربوط به همان دوره زمانی است. در این رمان، گروهی از مردم به لطف یک دستگاه معيوب شتابدهنده ذرات، در جهانهای مختلف و متفاوتی که هر فردی تخيل کرده است گیر میافتند.
این روایت به ویژه روی دنیایی متمرکز است که توسط یکی از اعضای کمونیست گروه رؤیاپردازی شده که به دلیل داشتن چنین عقایدی از آزمایشگاه اخراج شده است. پیچیدگی ماجرا اینجاست که این دنیایی که با گرایشهای افراطی مارکسیستی آشکار ساخته شده است، در واقع محصول رئیس امنیت آزمایشگاه است که او هم در خفا کمونیست است. این کتاب نشان داد که سیاست دیک را نمیتوان در توصیف سرراست چپ یا راست ساده کرد، زیرا او هم به شکار جادوگران به سبک مک کارتی آن دوره و هم به گرایشهای دینی کمونیسم حمله میکرد.
منبع تصویر، Amazon
ساکن برج بلند اثر دیک، که در آمازون به سریال تبدیل شد، تاریخ متفاوتی را تصوير میکند که در آن نازیها در جنگ جهانی دوم پیروز شدهاند
دیک کاملاً ضد حاکمیت بود: داستانهای او مقامات و شرکتها را دائماً در حال سوءاستفاده از قدرت نشان میدهد، بهویژه وقتی صحبت از نظارت به میان میآید. جهانهای او به شدت کالایی سازی شده بوده و شهروندان آن معتاد به مادیگرایی هستند، داستان های واقعی بازاریابی در حالی که سلبریتیها، رسانهها و سیاست با هم ترکیب میشوند تا سناریوهای کابوس مانند و اقتدارگرایانه ایجاد کنند که معمولاً با میزان سنگینی از فنسالاری و دیوانسالاری تکمیل میشوند.
این دیوانسالاری در آثار او به اشکال مختلف ظاهر شده است. در رمان سال ۱۹۷۴ او، "پلیس گفت اشکهایم را جاری کن" که در دژستانی در سال ۱۹۸۸ اتفاق میافتد، و در آن ایالات متحده دوباره زير نگين خودکامگی است ، یک خواننده و مجری تلویزیونی به نام جیسون تاورنر از خواب بیدار میشود و خود را در دنیایی میيابد که ناگهان دیگر در آن معروف نیست و و مدارک بیشماری را که برای جلوگیری از دستگیری و فرستادن به اردوگاه کار اجباری به کار میآيند، در اختیار ندارد.
تاورنر ممکن است برای عبور از حفاظها و بازرسیهای ابتدايی در رمان "اشکهایم را جاری کن" تقلا کند، اما دیگر شخصیتهای دیک برای انجام ابتداییترین کارها، حتی در خانههای خود مشکل دارند. در رمان یوبیک در سال ۱۹۶۹، شخصیتی داریم که آخر کار با در آپارتماناش دعوا میکند، چون برای وارد شدن از طریق سیستم سکهای ورود، پول خرد ندارد. حتی وقتی میخواهد در آپارتمان را بشکند، در او را تهدید به شکایت میکند. هر جنبهای از تجربه زیسته در آثار دیک کالایی می شود، که حس و حالی بسيار تلخ دارد. دیک آینده پولی را میبیند که در آن امکانات رفاهی خانههای ما همگی به ارائه بلیط نیاز دارند، ولو امروز آن بلیط به جای پول خرد، اطلاعات شخصی باشد.
اگر توانایی دیک در پیشبینی آیندهای که ما اکنون بدیهی میگیریم را کنار بگذاریم، نگرانکنندهترین رؤیای او این بود که خود جهان در نهایت تبدیل به يک شبیهسازی میشود. دنیای واقعی دیک خودش یک واقعیت شکننده و پیچیده بود. در بسیاری از کتابهای بعدی او، تصور اينکه واقعيت خود پوشش و ظاهرسازیای بیش نیست مضمونی برجسته بود. پیک اشاره میکند:" دیک مدعی بود که ما در یک شبیهسازی زندگی میکنیم. ایلان ماسک به تازگی با پیش کشیدن عملاً داستان های واقعی بازاریابی همان فکر جنجالی به پا کرد."
رویاهای او هرچه که بودند، چه به باور خودش محصول اشکالات در این شبیهسازی و یا سلامت روانی رو به زوال او، یک چیز مسلم است: دنیایی که امروز در آن از آثار فیلیپ ک دیک تجلیل میشود، به آنچه که این منحصربهفردترین و استثناییترین نویسندگان تخیل میکرد، از همیشه نزدیکتر احساس میشود.
این کتاب قسمتی از یک جنبش تمامعیار در علوم اجتماعی و بازاریابی است
عبدی گفت: این کتاب قسمتی از یک جنبش تمامعیار در علوم اجتماعی و بازاریابی است و بر این باور و امیدواری نگاشته شده که تحول عظیم بعدی نه در زمینه فناوری ارتباط با مشتری، که در روانشناسی آن رخ خواهد افتاد و به این سبب مدال طلای کتاب سال انسیتو مدیران خبره انگلستان را از آن خود کرده است.
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، دولتها و کسبوکارها غرق در تعیین معیارها و استانداردها هستند. این استانداردها تقریباً در تمامی موارد، نمایشهایی عددی از برخی حقایق عینی هستند. مشکل نیز در همین امر نهفته است. اول از همه به این دلیل که اینگونه استانداردها، تقریباً همواره قابل دستکاری هستند، و دلیل دیگر اینکه اغلب به درستی در قالب تجربه ذهنی تفسیر نمیشوند. در این راستا سرانجام شاهد کتابی با عنوان «اصول مدیریت تجربه مشتری» هستیم که با این مشکل دست به گریبان میشود و اصولی ساده و درعینحال عملی برای حل آن ارائه میدهد. برای آشنایی بیشتر با این کتاب به سراغ مترجم کتاب فرشید عبدی، عضو هیأت علمی و رئیس سابق دانشکدههای مهندسی صنایع و مدیریت دانشگاه آزاد اسلامی- واحد تهران جنوب و مؤسس مرکز دانش مدیریت ارتباط با مشتری(مُدام) رفتیم و با او گفتوگویی داشتیم که مشروح آن در ادامه میآید:
با توجه به اینکه تا امروز کتابهای زیادی در زمینه ارتباط و مدیریت مشتری نوشته و ترجمه شده است، شاخصه بارز و متفاوت کتاب شما با سایر کتابهای این حوزه در چیست؟
بله کاملاً درست است. کتابهای زیادی در زمینه مدیریت و ارتباط با مشتری نوشته و ترجمه شده است اما کتابهای حوزه تجربه مشتری محدود هستند و کتابهای معتبر کمی درباره این دیدگاه جدید جلب رضایت و وفاداری مشتری برای مخاطبان این حوزه وجود دارد. کتاب «اصول مدیریت تجربه مشتری» به دلیل مفاهیم نو و گستردگی کاربردیاش مدال طلای کتاب سال انسیتو مدیران خبره انگلستان را از آن خود کرده است که نشان دهنده اعتبار علمی و کاربردی آن است.
به علاوه، این کتاب به خوبی موضوع نحوه طراحی و اجرای تجربه مشتری را میشکافد، و نثر آن دارای رویکردی عقلانی و اغلب بیبدیل نسبت به طراحی، خدمات مشتریان و مدیریت است. نویسنده ارجاعات بیشماری به نمایشنامهها، فیلمها، کارگردانان و فیلسوفان مشهور دارد و نظریههای آنان را به نظریاتی کاربردی در دنیای تجربیات مشتری تبدیل میکند.
این کتاب قسمتی از یک جنبش تمامعیار در علوم اجتماعی و بازاریابی است و بر این باور و امیدواری نگاشته شده که تحول عظیم بعدی نه در زمینه فناوری ارتباط با مشتری، که در روانشناسی آن رخ خواهد افتاد و به این سبب مدال طلای کتاب سال انسیتو مدیران خبره انگلستان را از آن خود کرده است.
«تجربه مشتری» که هم در عنوان کتاب پررنگ شده و هم در مقدمه و متن کتاب زیاد از این اصطلاح استفاده شده است چه مفهوم و منظوری را متبادر میکند که مدیریت این تجربه احساس میشود؟
تعاملات بین مشتری و سازمان و یا بین مشتری و محصولات و خدمات همان سازمان، جنبههای کیفی متعددی دارد که از دید مشتری پنهان نمیماند. توان درک و ارزیابی این جنبههای کیفی توسط مشتریان، تجربه مشتری نام دارد.
بازاریابی، برند سازی، طراحی محصول و خدمات، فرایندهای فروش و خدمات و از همه مهمتر فراوانی نقاط تماس دیجیتال علاوه بر مراحل خود، درونمایه کیفی دارند که میبایست حواس پنجگانه، ادراک، شخصیت و تواناییهای شناختی مشتری را هدف بگیرد و اگر چنین اتفاقی رخ ندهد، شرکتها بهجای تجربه ارزنده با تجربه ناخوشایند، بهجای حفظ مشتری با ریزش مشتری و بهجای مشتری خوشحال با مشتری رویگردان روبرو میشوند و این دلیل عمده تأکید بر مفهوم تجربه مشتری در سالهای اخیر است.
این کتاب برای رسیدن تجربه مشتری عالی، ده اصل ساده را ارائه میدهد که میتوان از آنها برای ایجاد بهبود در هر تجربهی مشتریای استفاده کرد. فرقی نمیکند که شما یک محصول ارائه میکنید یا خدمات، کسبوکاری بزرگ هستید یا کوچک، فروشگاهی فیزیکی یا اینترنتی، این اصول جهانشمول هستند.
اصول این کتاب بر پایه عملگرایی هستند؛ تأکید اصلی آن بیشتر روی آن دسته از کارهای عملی است که امروزه با انجام آنها میتوانید تغییری واقعی در زندگی مشتریانتان ایجاد کنید. به کار بستن این اصول به مهارت یا تجربهی قبلی نیاز ندارد. در کتاب اصطلاحاتی تخصصی که درکشان دشوار باشد وجود ندارد، و مفاهیم پیچیده به روشی توضیح داده شدهاند که به آسانی قابل فهم باشند. برای صاحبان کسبوکارهای کوچک، کسانی که میخواهند کارآفرین باشند و رؤیای آغاز کسبوکار خود را در سر میپرورانند، طراحان حرفه ای، مدیران و رهبران، این کتاب بسیار سودمند است.
توصیههای کتاب بر اساس سالها تجربه عملی شکل گرفته است. تجربهای که حاصل همکاری با سازمانهای گوناگون است. از کسبوکارهای کوچک محلی و استارتآپها گرفته تا شرکتهای چند ملیتی با حجم معاملات چندین میلیاردی و در حوزههای متنوعی مانند تبلیغات، سلامت، حملونقل، مسافرت، مالی و مخابرات. تمامی نکات اصلی، بر اساس نظریاتی دقیق در طیف وسیعی از زمینهها مانند روانشناسی، فلسفه، طراحی و مدیریت کسبوکار، پایهریزی شدهاند.
در بحث اصول مدیریت تجربه مشتری، دانش مدیریت نقش اساسیتری دارد یا دانش ارتباط و ارتباطات با مشتری؟ چرا؟
برای مدون شدن هر رشتهای در طی سالها اصولی شکل میگیرد. مانند 14 اصل فایول که برای مدیریت عمومی سازمانها معرفی شد. یا اصول مدیریت کیفیت که توسط دمینگ برای رضایت مشتری از کیفیت تدوین شدند. مدیریت تجربه مشتری، رویکرید بسیار جوان است و کار بزرگی که نویسنده کتاب کرده است تدوین اصول برای آن است. این اصول برای ایجاد تجربهای عالی، ارزنده و به یادماندنی در مشتری تدوین شده است. در این اصول نوآوری زیاد میبینم و باید به جرأت بگویم که این اصول بیشتر وامدار تفکر طراحی و روانشناسی هستند تا مدیریت و به خاطر همین موضوع جذاب و کاربردی هستند و خواننده را وارد دنیای جدید میکنند.
نویسنده تلاش کرده کتاب در نهایت سادگی علیرغم پرمغز بودن، وارد دنیای ذهنی خواننده شود و بتوان به سرعت از اصول آن برای مدیریت بهتر تجربه مشتری استفاده کرد. شناسایی مشکلات کسبوکار و رویکردی اصول محور برای بهبود، مبنای معرفی ده اصل کلیدی برای طراحی و مدیریت تجربه مشتریان است.
مخاطبان کتاب میتوانند به صورت مفصل در کتاب با اصول بدیع آشنا شوند و در کسب و کار خود آن را به کار گیرند. این اصول عبارتند از: توجه به هویت مشتری، مد نظر قرار دادن اهداف والاتر، برنامهریزی دقیق و توجه به جزئیات، تعریف انتظارات، تأکید بر سادگی، استرسزا نبودن، لذتبخش بودن، توجه به نیازهای اجتماعی، سپردن کنترل به عهده مشتری و هیجانانگیز بودن. اینها اصولی هستند که نویسنده برای توضیح ایدههای خود آنها را شرح میدهد. توضیحات هر فصل به خواننده کمک میکند فوراً و بدون هیچ پیشنیازی، از این اصول برای بهبود مدیریت تجربه مشتری استفاده کند. پس از خواندن هر فصل با تغییر زاویه دیدتان، به دنیایی از امکان بهبود یا ایدههای طراحی وارد میشوید.
دیدگاه شما